الهم عجل لولیک الفرج

مذهبی سرگرمی آموزشی

الهم عجل لولیک الفرج

مذهبی سرگرمی آموزشی

نجات راننده کامیون توسط امام عصر عج


نجات راننده کامیون توسط امام عصر عج

 


 

یکی از علمای بزرگوار می گفت قبل از انقلاب یه راننده کامیونی برای من تعریف کرد

که من از مشهد بار زدم به مقصد یکی از شهرهای دور تو زمستون بود هوا خیلی سرد بود

یه صد کیلومتر که تفریبا از جاده مشهد رو طی کردم هوا فوف العاده برفی و سرد

تو جاده  کولاک و برف سنگینی میومد  طوریکه من میدیدم که انگار برف پاکن

دیگه کار نمیکنه زدم کنار که یه مقداری برف ارومتر بشه که من بتونم جاده رو درست ببینم

و حرکت کنم تو جاده هم تقریبا دیگه هیچ ماشینی  تردد نمیکرد

میگفت من زدم کنار اما ماشینمو روشن نگه داشتم تا توی گرمای ماشین بتونم بشینم

یه چند لحظه که زدم کنار دیدم ماشین خاموش شد

چون فنی بلد بودم سریع پیاده شدم و کاپوت ماشینو زدم بالا باهاش ور رفتم

هر کاری کردم روشن نمیشد دیدم اون بلایی که نباید به سرم بیاد اومد

تو این هوا ماشین خراب شده

اومدم نشستم تو ماشین ببینم حالا چیکار باید بکنم دیگه رفت و امدی هم تو جاده نبود
  
دو سه ساعتی تو ماشین نشستم دیدم دارم از سرما یخ میزنم

به خودم گفتم تا زنده ای پاشو یه تکونی بخور کاری بکن باز اومدم پایین با ماشین ور رفتم

هر کاری بلد بودم و به ذهنم اومد کردم اما ماشین روشن نمیشد

اومدم تو ماشین نشستم که حالا سردتر از قبل شده بود دیدم هوا یواش یواش داره تاریک میشه

کم کم حالت خواب بهم دست داد میفهمیدم که خواب نیست دارم ضعف میکنم و از

حال میرم صورت زن و بچم میومد جلو چشام حس میکردم اخرین باری بود که دیدمشون

و دیگه نمیبینمشون

میگفت همونجا یاد حرف یه واعظی افتادم که میگفت اگر بیچاره شدین بگین

یا صاحب الزمان ادرکنی یا صاحب الزمان اغثنی

میگفت همونجا با بیچارگی گفتم یا امام زمان مددی کن

خجالت میکشیدم با خدا حرف بزنم چون نمازمو درست نمیخوندم یه روز میخوندم یه روز نمیخوندم

و اهل یه معصیتی هم بودم

برای همین خجالت میکشدم با خدا حرف بزنم اما چون حس کردم اخره خطه

دیگه با خدا تو دلم حرف زدم گفتم خدایا اگه یه بار دیگه بتونم زن و بچمو ببینم و از این

مخمصه نجات پیدا کنم با تو عهد میبندم نمازامو اول وقت بخونم و اون معصیت رو هم ترک کنم

میگفت یه مرتبه دیدم تو برف یه نفر داره میاد اول خیال کردم راننده یه ماشینه

که ماشینش خراب شده چون یه آچار دستش بود وقتی اومد کنار ماشین

من شیشه رو کشیدم پایین ببینم چی میگه

سلام کرد جواب سلامشو دادم

گفت چیزی شده منم مفصل ماجرا رو براش گفتم که چی شده

گفت چیزی نیست من یه دستی به ماشین میزنم بهت گفتم استارت بزن بزن

دیدم رفت کاپوت رو زد بالا هر چی دقت کردم با جایی از موتور ور نرفت فقط همون دستش

حورده بود به ماشین ...جاییو درست نکرد

گفت استارت بزن تا استارت زدم دیدم ماشین روشن شد

تو دلم گفتم چه فایده با این هوا و با این ماشین دو قدم اونطرفتر میمونم تو جاده

تا این اومد تو دلم گفت خیالت راحت باشه تا خونه میرسونتت

باز اومد کنار ماشین گفتم خب بریم ماشین شما رو درست کنیم گفت نه خیلی ممنون

به کمک شما احتیاجی ندارم

من تو جیبم پول زیادی بود گفتم هرچقدر پول میخای بهت میدم

گفت به پول شما هم نیازی ندارم

گفتم اخه اینکه نمیشه نه به کمک ما احتیاج داری نه به پول ما

اینکه مردونگی نیست ما اینجا رهات بکنیم

یه لبخندی زد و گفت فرق مرد با نامرد چیه

گفتم شوفر مرد وقتی کسی بهش یه خدمتی بکنه تلافی میکنه

اما اونیکه نامرده وقتی بهش یه احسانی میکنن سرشو میندازه پایین و میره

من نمیگم خیلی مردم اما نامردم نیستم

با همون لبخندش گفت اگه میخوای به ما خدمتی بکنی به همون عهدی که بستی

عمل کن گفتم کدوم عهد ؟ گفت همون عهدی که با خدا بستی نمازاتو اول وقت

بخونی و اون معصیت رو هم ترک کنی به همون عهد عمل کن

یه مرتبه به خودم گفتم اون عهد رو که من تو دلم بستم به کسی نگفته بودم

فهمیدم که خدمت حضرت حجت بن الحسن هستم همونیکه بهش استغاثه کرده بودم

خواستم در رو باز کنم خودمو بندازم به دست و پاش و ازش حلالیت بطلبم و بگم اقا

حلال کن من خیلی جفا کردم

من حتی از ماشین هم پیاده نشدم شما تو برف ایستادی و با مهربانی جوابمو دادی

چند ثانیه بیشتر نگذشته بود دیدم اقا نیست رفته حتی جای پاش هم روی برفها نبود

سوار ماشینی شدم که او روشن کرده بود راه افتادم تو جاده اما مگر اشک اجازه میده

که من جاده رو ببینم...

گفت مژده بده مژده بده یار پسندید مرا

سایه ی او گشتم و او برد به خورشید مرا

 

الهم بحق محمد(ص)و اهل بیته(س) عجل لولیک الفرج:آمین


از سخنرانی حجت الاسلام عالی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.