ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
سیزده مؤذن
آخرین روزهای تابستان 72 بود و دست های جستجوگر بچه های « تفحص » به دنبال پیکر شهدا می گشت.
مدتی بود که در منطقه ی عملیاتی خیبر به عنوان خادم شهیدان انتخاب شده بودیم و با جان و دل در پی عاشقان ثارالله بودیم.
سکوت
سراسر جزیره را فرار گرفته بود؛ سکوتی که روح را دگرگون می کرد. قبل از
وارد شدن به منطقه، تابلویی زیبا نظرمان را جلب کرد: « با وضو وارد شوید،
این خاک به خون مطهر شهدا آغشته است. » این جمله دریای سخن بود و معنی.
نزدیک
ظهر بود، بچه ها با کمی آب که داشتند، تجدید وضو کردند، ولی ناگهان صدای
اذان آن هم به صورت دسته جمعی به گوش جانمان نشست. با خودم گفتم: « هنوز که
وقت نماز نیست؛ پس حتماً در این اذان به ظاهر بی وقت، حکمتی نهفته است. »
از این رو، به طرف صدا که هر لحظه زیباتر و دلنشین تر می شد، پیش رفتیم.
ناگهان
در کنار نیزارها قایقی دیدیم که لبه ی آن از گل و لای کنار آب بیرون آمده
بود. به سرعت به داخل نیزارها رفتیم و قایق را بیرون کشیدیم و سرانجام
مؤذنان نا آشنا را یافتیم. درون قایق شکسته که بر موج های آب شناور بود،
پیکر 13 تن شهید گمنام مرا به غبطه واداشت.
راوی : جانباز شهید علی رضا غلامی
0