ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
محبت امیرالمؤمنین علی (ع) در دل مؤمن اینگونه است
اصبغ بن نباته گوید: خدمت امیرالومنین (ع) نشسته بودم و آن حضرت میان مردم داورى مى کرد که جماعتى وارد شدند و مرد سیاه کت بسته اى هم با آنان بود.
گفتند: اى امیرالمومنین، این دزد است.
فرمود: اى مرد سیاه، دزدى کرده اى؟
گفت: آرى اى امیرالمومنین.
فرمود: مادرت به عزایت بنشیند، اگر بار دوم اقرار کنى دستت را مى برم.
گفت: آرى مى دانم اى مولاى من.
فرمود: واى بر تو، بنگر چه مى گویى. آیا دزدى کرده اى؟
گفت: آرى اى مولاى من.
در این جا حضرت فرمود: دستش را ببرید که بریدن دست او واجب گشت.
(چهار انگشتِ) دست راستش را بریدند
او آنها را در حالى که خون از آن مى چکید به دست چپ گرفت و به راه افتاد.
در راه با مردى به نام ابن کواء (که از خوارج بود) روبرو شد. وى گفت: اى مرد سیاه، چه کسى دستت را برید؟
گفت:
دستم را سرور اوصیاء و پیشواى سپیدچهرگان و شایسته ترین کس به (ولایت بر)
مردمان على بن ابى طالب (ع) برید. همان کسى که پیشواى هدایت، همسر فاطمه
زهرا دختر محمد مصطفى و پدر امام حسن مجتبى و حسین مرتضى است. همان پیشى
گیرنده به بهشت هاى پرنعمت، کشنده دشمنان دلاوراسلام ، انتقام گیرنده از
نابخردان، دهنده زکات، پناه دهنده والامقام، از اولاد هاشم بزرگ، عموزاده
رسول، رهنما به راه راست، گوینده درست گفتار، دلاور مکى، آقاى باوفا، سرشار
از علم و برکنده از شرک، امین ال حم و یس و طه و میامین، آزاد در حرمین، و
نماز گزارنده به دو قبله، خاتم اوصیاء و وصى برگزیده انبیاء، شاه شیران و
دلاور شیردل. همو که جبرئیل امین یاور اوست و میکائیل مبین ناصرش، وصى رسول
پروردگار جهانیان، خاموش کننده آتشِ آتش افروزان و بهترین بالنده از میان
همه قریش. همو که سپاهى از آسمان پیرامون اویند. یعنى على بن ابى طالب
امیرالمومنین على (ع)، رغم ناکسان و مولاى همه مردم زمان!
به این جا که رسید، ابن کوا گفت: واى بر تو اى مرد سیاه، على دست تو را بریده و تو این گونه او را مى ستایى؟!
گفت: چرا او را نستایم در حالى که عشق او با گوشت و خونم آمیخته است؟!
به خدا سوگند او دست مرا نبرید جز به خاطر حقى که خداوند بر من واجب ساخته بود.
من خدمت امیرالمومنین (ع) رسیده،
گفتم: سرورم، چیز عجیبى دیدم.
فرمود: چه دیدى؟
گفتم: با مرد سیاهى روبرو شدم که دست راستش بریده بود و آن را در حالى که خون مى چکید به دست چپ گرفته بود و مى رفت.
به او گفتم: اى مرد سیاه، چه کسى دستت را بریده؟
گفت: سرور مومنان... و سخنان او را بر آن حضرت باز گفتم. من نیز عین سخن ابن کوا را به او گفتم و او همان پاسخ داد.
امیرالمومنین (ع) رو کرد به فرزندش حسن و فرمود: برخیز عمویت را بیاور.
امام حسن (ع) در طلب وى رفت.
او را در جایى به نام کِنده یافت و نزد امیرالمومنین (ع) آورد.
حضرت به او فرمود: اى مرد سیاه، من دست تو را بریدم و تو مرا مى ستایى؟!
گفت: اى امیرالمومنین، چرا تو را نستایم در حالى که عشق تو با خون و گوشتم آمیخته است؟
به خدا سوگند دست مرا نبریدى جز به حقى که بر من روا شده بود و مایه نجات من از عذاب آخرت گردید.
حضرت فرمود: دستت را به من بده.
دست او را گرفت و در جایى که بریده شده بود نهاد و با عباى خود پوشاند و برخاست و نمازگزارد و دعایى خواند که شنیدیم و در آخرش گفت: آمین.
آنگاه عبا را برداشت و فرمود: اى رگ ها در جاى خود به صورتى که بودید بچسبید و پیوند خورید.
سپس آن مرد سیاه برخاسته و مى گفت: به خدا و محمد، رسول او و على، که دست بریده را پس از جدایى آن پیوند داد، ایمان آوردم.
سپس بر قدم هاى على (ع) افتاد و گفت: پدر و مادرم فدایت باد اى وارث علم نبوت.
و در روایت دیگرى است که فرمود: اى پسر کواء، دوستانمان را اگر قطعه قطعه کنیم جز بر دوستیشان نیفزاید، و در میان دشمنانمان کسانى هستند که اگر روغن و عسل هم به کامشان ریزیم باز هم جز بر دشمنى آنان نیفزاید.
1. بحار الانوار، 41/210.
2. امام على بن ابى طالب (ع)، ص 772 - 770.