ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
گِلمان ساخته از تربت بُستانت شد
گِلمان ساخته از تربت بُستانت شد
روحمان خلق ز انوار فروزانت شد
عقل می خواست تقابل بکند با عشقت
بی خبر از همه جا آمد و حیرانت شد
مستی از رو به روی مجلس روضه که گذشت
عاقل از مستی جانانه ی مستانت شد
یوسف گمشده پیدا شد و از مصر شبی
به حرم آمد و آواره ی کنعانت شد
قبل از آنی که به میّت بدهد جان عیسی
دست بر سینه نشست ، طفل دبستانت شد
و سلیمان نبی مُلک خودش را بخشید
آمد و کنج حرم نوکر دکّانت شد
شیخِ قاضی ز کرامات تو شد صاحب فضل
شیخ عباس قمی کاتب عرفانت شد
دعبل از ماتم جانسوز تو شد مرثیه خوان
محتشم با قلمش شاعر چشمانت شد
در دل خیمه ، زهیر آن یل عثمان مذهب
متحول شده از گرمی دستانت شد
خورد راهش به مسیرت وهب نصرانی
تا نگاهی به رخت کرد مسلمانت شد
عابس از حب تو سرشار که شد نعره زد و
لیک در حال رجز پاره گریبانت شد
رحمت حق به غلامی که سرش آخر سر
رفت بر باد ولی لایق دامانت شد
خوش به حال همه عشاق حرم ؛ مخصوصا
آن که در سوریه از خیل شهیدانت شد
تا که گفتی پسر حیدر خیبر شکنم
چقَدر نیزه نصیب تن بی جانت شد
گرگ ها زوزه کشان پیرُهنت را بردند
و حصیری کفن پیکر عریانت شد
مادرت باز شب جمعه حرم آمد و گفت :
( یا بُنیَّ " ) خلق عالم همه گریانت شد