ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
روایت امام سجاد(ع) از آخرین شب حیات پدرش
طبق فرموده حضرت، از دشمن درخواست مهلت کرد که امشب یعنی شب عاشورا را به عبادت بگذرانند.
عمربنسعد در موافقت با این درخواست مردّد بود که عمرو بن حجّاج گفت: سبحان الله! اگر از مردم دیلم(بیگانگان) هم از تو چنین درخواستی میکردند، سزاوار بود که با آنها موافقت کنی. قیس بن اشعث گفت: درخواست آنان را اجابت کن، به جان خودم سوگند که آنها صبح فردا با تو خواهند جنگید. عمربنسعد هم گفت: به خدا قسم اگر بدانم که چنین کاری میکنند، هرگز با درخواست آنان موافقت نمیکنم ولی این یک مطلبی بود که همه گفتند: بپذیرید.
فرستاده ابنسعد نزد ابالفضل العبّاس(ع) آمد و گفت: ما تا فردا به شما مهلت میدهیم، اگر تسلیم شدید، شما را به نزد عبیدالله بن زیاد میفرستیم، اگر سرباز زدید، ما دست از شما برنخواهیم داشت.
امام زینالعابدین(ع) میفرماید: من در تب میسوختم، نماز مغرب و عشاء خوانده شد، بعد حضرت اصحاب خودشان را خطاب قرار دادند: «أُثْنِی عَلَی اللَهِ أَحْسَنَ الثَّنَآءِ. وَأَحْمَدُهُ عَلَی السَّرَّآءِ والضَّرَّآءِ. اللَهُمَّ إنِّی أَحْمَدُک عَلَی أَنْ أَکرَمْتَنَا بِالنُّبُوَّه، وَعَلَّمْتَنَا الْقُرْءَانَ؛ وَفَقَّهْتَنَا فِی الدِّینِ. أَمَّا بَعْدُ، فَإنِّی لَا أَعْلَمُ أَصْحَابًا أَوْفَی وَلَا خَیرًا مِنْ أَصْحَابِی وَلَاأَهْلَ بَیتٍ أَبَرَّ وَلَا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَیتِی؛ فَجَزَاکمُ اللَهُ عَنِّی خَیرَ الْجَزَآءِ أَلَا وَإنِّی قَدْ أَذِنْتُ لَکمْ، فَانْطَلِقُوا جَمِیعًا فِی حِلٍّ؛ لَیسَ عَلَیکمْ مِنِّی ذِمَامٌ. هَذَا اللَیلُ قَدْ غَشِیکمْ فَاتّخذُوهُ جَمَلًاوَلیاءْخُذْ کُلُّ رَجُلٍ مِنْکُمْ بِیَدِ رَجُلٍ مِنْ اَهْلِبَیْتِى، فَجَزاکُمُاللّه جَمِیعاً خَیْراً وَتَفَرَّقُوا فى سَوادِکُمْ وَمَدائِنِکُم ،فَاِنَّ الْقَوْم اِنَّما یَطْلُبُونَنى وَلَوْ اَصابُونى، لَذَهَلُوا عَنْ طَلَبِ غَیْرى ».
حضرت بعد از حمد ثنای الهی فرمودند: امّا بعد، من هیچ صحابهای را بالاتر از شما نمیدانم، شما یاران باوفایی هستید؛ اهلبیت من هم اهلبیت فرمانبرداری هستند و اهل صله ارحام هستند و تا اینجا خوب با من آمدند. امّا بدانید اینها فردا با من کار دارند و با شما کاری ندارند. الآن هم بدانید که من بیعتم را از شما برداشتم، یک موقع نگویید: مثلاً تحت بیعت من هستید و نمیتوانید. شب هم تاریک است، شما از این سیاهی شب استفاده کنید و بروید. برای اینکه آنها خجالت هم نکشند، فرمودند: دست یکی از این اهلبیت ما را هم بگیرید و ببرید. اینها فردا با من کار ندارند. خدا به شما جزای خیر بدهد، اینها فقط طالب من هستند. شما هم بروید.
تا خطبه تمام شد، همه اینها لب به سخن گشودند. امام زینالعابدین میفرمایند: تا حبیب آمد صحبت کند، دید که لبهای ابالفضل العبّاس گشوده شد، به احترام ایشان، سخن نگفت. ابالفضل العبّاس جملهای بیان میکند، میگوید: مولای من! ما شما را رها کنیم، کجا برویم؟! ما برای این آمدیم که تو زنده بمانی و ما فدایی تو شویم. خدا نیاورد آن روزی را که ما دور از تو باشیم. فردا جواب رسول الله را چه بدهیم؟! همینطور اشک میریزد و بیان میکند.
بعد به پیروی از عبّاس بن علی، برادرانش لب به سخن میگشایند، بعد هم بنیهاشم از جمله فرزندان عبدالله بن جعفر مطالبی را بیان کردند.
حضرت قبل از صحبت کردن سپاه رو به فرزندان عقیل که خواهر زاده های او نیز بودند کرد و فرمود: شما را کشته شدن مسلم، بس است، بروید. آنها خطاب به اباعبدالله که دایی شان بود گفتند: سبحان الله، ما شما را رها کنیم و برویم، رسول الله و بالاتر از او، خدا چه میگویند؟! سوگند به خدا ما آمدیم که همه مال و منال و اهل خود را فدای تو کنیم. ننگ بر آن زندگی باد که پس از تو باشد و تو در کنار ما نباشی.
بعد حبیب بن مظاهر بلند شد که مسلم بن عوسجه از او اجازه خواست که اوّل صحبت کند. مسلم هم خطاب به امام گفت: آقای من! اگر شما را تنها بگذاریم، ما چه جوابی در پیشگاه خدا داریم؟! به خدا سوگند این نیزه و شمشیر را در سینه دشمن فرو میبرم وآن قدر به آنها حمله میکنم که قلع و قمع شوند. اگر سلاح نداشته باشم، سنگ به آنها پرتاب میکنم. به خدا سوگند ما تو را رها نمیکنیم و حرمت پیامبر را در غیبت ایشان، محفوظ میداریم. حسین! بیرون این خیمه، خیمههای دختران رسول الله است، اجازه نمیدهم دست و چشم نامحرمان به آنها برسد. خدا را شاهد میگیرم که اگر هفتاد بار زیر پای ستوران بدنم قرار گیرد و دوباره زنده شوم؛ باز هم میجنگم و هرگز از تو جدا نمیشوم. فقط به امید آن هستم که آن لحظهای که میمیرم سرم به دامن تو باشد.
دیگر حبیب سکوت اختیار کرده و اشک میریزد، زهیر بن قین بلند شد و گفت: به خدا قسم، دوست دارم کشته شوم، باز زنده شوم؛ سپس کشته شوم و باز زنده شوم. مسلم گفته است: اگر هفتاد بار زیر سم اسبان بروم و کشته شوم و باز زنده شوم، باز هم میجنگم. حسین جان! خدا را گواه میگیرم من اگر تا هزار مرتبه هم کشته شوم و قطعه قطعه گردم، تو و اهلبیت تو را حمایت میکنم.
بعد از زهیر، تعدادی دیگر هم بلند شدند و نکاتی را بیان کردند. حبیب بن مظاهر که میخواست در ابتدا صحبت کند، دیگر در آخر بلند شد و گفت: حسین جان! از روزی که با جدّت رسول الله بودم، منتظر این لحظه بودم که محاسنم را در خون خضاب کنم و امروز خوشحالم که محاسنم را در پای کسی به خضاب خون آغشته میکنم که جدّ گرامش فرمود: حسین منّی و أنا من حسین. هیهات! هیهات که کسی بخواهد دست از دامن شما بردارد.
حضرت وقتی عزم اینها را دیدند، فرمودند: بشارت باد بر شما، فردا، همه شما مهمان جدّم رسول الله هستید .....
«السّلام علیک یا أباعبداللّه(ع)»