ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
چرا ابن سیرین بوى خوش مى داد؟
محمد بن سیرین یکى از مشاهیر اهل علم و ادب میباشد
محمد بن سیرین همیشه پاکیزه بود و بوى خوش
مى داد. روزى شخصى از او پرسید: علت چیست که از تو همیشه بوى خوش مى آید؟
گفت قصه من عجیب است . آن شخص او را قسم
داد که : قصه خود را براى من بگو.
ابن سیرین گفت : من در جوانى بسیار
زیبا و خوش صورت و صاحب حسن و جمال بودم و شغلم بزازى بود، روزى زنى و
کنیزکى به دکانم آمدند و مقدارى پارچه خریدند، چون قیمت آن معین شد.
گفتند: همراه ما بیا تا قیمت آن را به تو پرداخت کنیم .
در دکان را بستم و همراه ایشان راه
افتادم تا به جلوى خانه آنان رسیدم ، آنها به درون رفتند و من پشت در ماندم
. بعد از مدتى زن - بدون آن که کنیزش همراهش باشد - مرا به داخل خانه
دعوت کرد، چون داخل شدم ، خانه اى دیدم از فرشها و ظروف عالى آراسته ، مرا
بنشاند و چادر از سر برداشت ، او را در غایت حسن و جمال دیدم ، خود را به
انواع جواهرات آراسته بود. در کنارم نشست و با ظرافت و ناز و عشوه و خوش
طبعى با من به سخن گفتن درآمد، طولى نکشید که غذایى مفصل و لذیذ آماده شد،
بعد از صرف غذا، آن زن به من گفت : اى جوان مى بینى من پارچه و قماش زیاد
دارم ، قصد من از آوردن تو به اینجا چیز دیگرى است و من مى خواهم با تو
همبستر شوم و کام دل بر آرم .
من چون مهربانیها و عشوه بازیهاى او
را دیدم نفس اماره ام به سوى او میل کرد، ناگاه الهامى به من رسید که قائلى
از سوره والنازعات این آیه را تلاوت کرد که : و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هى الماوى
اما هرکس بترسد از مقام پروردگار خود و نفس خود را از پیروى هواى نفس
بازدارد، بدرستى که منزل و آرامگاه او بهشت خواهد بود وقتى به یاد این آیه
افتادم عزم خود را جزم نمودم که دامن پاک خود را به این گناه آلوده نکنم ،
هر چه آن زن با من به دست بازى درآمد، من به او توجه نکردم . چون آن زن مرا
مایل به خود ندید، به کنیزان خود گفت : تا چوب زیادى آوردند، وقتى مرا
محکم با طناب بستند، زن خطاب به من گفت :
یا مراد مرا حاصل کن یا تو را به
هلاکت مى رسانم . به او گفتم : اگر ذره ذره ام کنى ، مرتکب این عمل شنیع
نخواهم شد. تا این که مرا بسیار با چوب زدند، بطورى که خون از بدنم جارى
شد. با خود گفتم : که باید نقشه اى به کار بندم تا رهایى یابم ...
گفتم مرا نزنید راضى شدم ، دست و پایم
را باز کردند، بعد از رهایى پرسیدم : محل قضاى حاجت کجاست ؟ راهنمایى
کردند. رفتم در مستراح و تمام لباسهایم را به نجاست آلوده کردم و بیرون
آمدم ، چون آن زن با کنیزان به طرفم آمدند، من دست نجاست آلود خود را به
آنها نشان مى دادم و به آنها مى پاشیدم ، آنها فرار مى کردند.
بدین وسیله فرصت را غنیمت شمردم و به
طرف بیرون شتافتم ، چون به در خانه رسیدم در را قفل کرده بودند، وقتى دست
به قفل زدم - به لطف الهى - گشوده شد و من از خانه بیرون آمدم و خود را به
کنار جوى آب رسانیدم ، لباسهایم را شسته و غسل نمودم . ناگهان دیدم که شخصى
پیدا شد و لباس نیکویى برایم آورد و بر تنم پوشانید و بوى خوش به من
مالید و گفت : اى مرد پرهیزگار! چون تو بر نفس خود غلبه کردى و از روز جزا
ترسیدى و خلاف فرمان خدا انجام ندادى و نهى او را نهى دانستى ، این وسیله
اى بود براى امتحان تو و ما تو را از آن خلاص کردیم ، دل فارغ دار که این
لباس تو هرگز چرکین و این بوى خوش هرگز از تو زایل نشود، پس از آن روز
تاکنون ، بوى خوش از بدنم برطرف نگردیده است .
به همین خاطر خدا علم تعبیر خواب را بر او عطا فرمود و در زمان او کسى مثل او تعبیر خواب نمى کرد.
منبع:sarbazaneislam.com