ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
آیا در قرآن بیان شده است که زن نمیتواند قاضی یا مرجع تقلید شود؟
آیة صریح در قرآن بر اینکه زن نمیتواند قاضی و یا مرجع باشد وجد ندارد
در ابتدا ضروری به نظر میرسد که برای روشن شدن پاسخ نکاتی را بیان کنیم:
1. تفاوتهای زن و مرد: 1.
از لحاظ جسمی، مرد نوعاً درشت اندام و قوی و زن کوچک اندامتر و ظریفتر
است؛ 2. از لحاظ روانی، میل مرد به ورزش و شکار و کارهای پرحرکت، همچنین
احساسات مرد مبارزانه و جنگی، و احساسات زن صلح جویانه و بزمی است.[1]
2. مشترکات زن و مرد در مقامات معنوی: ملاک ارزش، به روح انسان است و روح نه مرد است و نه زن، این روح الهی هم در مرد وجود دارد و هم در زن «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی»[2]
هر دو دارای فطرت الهی[3] و امانتدار الهی[4] میباشند. هردو زیباترین
موجود خداوندی[5] و با تلاش به سوی خدا در حرکتند[6] هم زن و هم مرد
میتوانند عاشق خدا باشند.[7]
3. مسایل اجرایی در اسلام کارهای اجرایی که حوصله و توان زیادی لازم دارد،
و لازمهاش سر و کار داشتن با افراد مختلف است، شرطش این است که مرد
عهدهدار آن باشد، مثلاً زن میتوان مجتهد باشد و به بالاترین درجة اجتهاد
برسد ولی مرجع تقلید عموم نمیتواند باشد، میتواند در علم قضا به
عالیترین مرحله برسد ولی قاضی که با مردم و پرونده و اعدام و... سر و کار
داشته باشد نمیتواند باشد. شرط قضاوت این است که مرد باشد.[8] زن میتواند
عادله باشد ولی نمیتواند امام جماعت باشد. برای مردها با الاتفاق و برای
زنها بنابر احتیاط[9] اضافه کنیم که هیچ یک از امور گذشته مانع کمالاتی
معنوی زن نمیشود، بلکه زن میتواند به مقامی برتر از انبیاء برسد، چنانکه
زهرا ـ سلام الله علیها ـ چنین بود.[10]
با توجه به نکات پیش گفته، جواب را در دو بخش: قضاوت زن و مرجعیت زن بیان میداریم.
بخش اول:
قضاوت
زن در قرآن آیهای که صریحاً دلالت کند بر این مطلب که، زن نمیتواند قاضی
باشد، و یا شرط قضاوت ذکوریت (و مردن بودن) است؛ به طور مستقیم
نیافتیم.[11]
مدرک اصلی در اینکه زن نمیتواند قاضی
باشد و در قضاوت ذکوریت شرط است؛ روایات پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و
آله ـ و ائمه اطهار ـ علیهم السّلام ـ میباشد، ائمه بعنوان مفسران واقعی
قرآن، و یکی از دو امانت گرانبهای پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ در بین
امت زبان گویای قرآن میباشند، در واقع کلام آنها حکم قرآن را دارد، منتهی
به صورت غیرمستقیم به برخی روایات معصومین اشاره میشود:
1. پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «لایفلح قوم ولیّهم امراة؛[12] مردمی که زن بر آنها ولایت و حکومت کند رستگار نخواهد شد.»
2. امام باقر ـ علیه السّلام ـ فرمود: «لا تتولی المرأة القضأ؛ زن نباید متولی قضا و قاضی باشد.»[13]
3. در روایت دیگر میخوانیم که خداوند هنگام خروج حواء از بهشت سخنانی فرمود: از جمله خطاب کرد «ولم اجعل منکنّ حاکماً و لا ابعث منکن بنیاً؛[14] از شما زنها در دنیا حاکم (و قاضی) قرار ندادم و همچنین پیغمبری از بین زنان مبعوث نخواهد شد.»
4. امام صادق ـ علیه السّلام ـ از پیامبر اسلام نقل نموده که حضرت به علی ـ علیه السّلام ـ فرمود: «یا علی لیس علی المرأة جمعة و لا جماعة... و لاتولی القضاء؛[15] علی جان! بر زنها شرکت در نماز جمعه و جماعت لازم نیست، و همچنین عهدهدار قضا (و قضاوت) نمیتوانند باشند.»
ج: فهم عرفی: روایاتی چون مقبولة عمربن حنظله[16] و حسنة ابی خدیجه که دستور داده در امر قضاوت و تقلید به مرد رجوع کنید: «انظروا الی رجل»[17]
فهم عرفی از آنها این است که به زن نمیتوان به عنوان قاضی رجوع کرد. چون
ارادة شارع بر این است که زنها در حد امکان از نامحرم بدور باشند، و با
آنها مواجه نشوند، لذا راضی نشده که امام جماعت مردان باشد... پس نمیتواند
قاضی باشند.[18] خلاصه وقتی شارع رضایت به امام جماعت بودن زنان نداده
است. چگونه راضی میشود زن مرجع تقلید و یا قاضی باشد، و مکرراً مورد سؤال
نامحرمان و در معرض دید آنها قرار گیرد، این مسئله است که در اذهان مردم
ریشه دارد (ارتکاز قطعی عند المشرعه) و باعث یقین انسان میشود.[19]
د: اجماع: مدرک دیگر
برای اینکه زن نمیتواند قاضی باشد و اتفاق علماء و مراجع در طول اعصار
است که زن نمیتواند بر منصب قضاوت قرار بگیرد.[20]
امام باقر (ع) : زن نباید متولی قضا و قاضی باشد
هـ: اصل عدم: دلیل
دیگر این است که روایات نصب فقهاء در زمان غیبت بعنوان مرجع و قاضی، اختصاص
به مردان دارد، چون در بعضی از آنها تصریح شده به این امر مانند «اجعلوا بینکم رجلاً قد عرف حلالنا و حرامنا»[21]
اگر شک کنیم که این روایات شامل زنها هم میشود یا نمیشود؟ اصل عدم اذن و
اجازة شارع است، و این اصل خود دلیل دیگری بر مسئله است.[22]
بخش دوم
مرجعیت زن: اصل اجتهاد زن، و اینکه زنی در فقه صاحب نظر باشد و به نظر خویش
عمل کند، جای هیچ اشکالی نیست، چون هم اطلاقاتی قرآن که دربارة علم، و
تشویق به آن و فراگیری آن، مانند: «قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ
یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ»[23] و مانند: «یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ»[24] شامل زنها میشود و هم آیاتی؛ مانند: «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ؛[25]
چرا از هر گروهی از آنان، طایفهای کوچ نمیکند تا در دین (و معارف و
احکام اسلام) آگاهی یابند» که در خصوص اجتهاد است شامل زنان میشود.
و اما مسئله ی مرجعیت، تمام ادلهای
که ذکوریت (و مرد بودن) را در قاضی شرط میدانند، در مرجعیت هم لازم
میداند، چون کار اجرایی میباشد، و نیاز دارد که با نامحرمان روبرو شود،
لذا هم دلالت التزامی بعضی از آیات در اینجا راه مییابد و هم روایاتی که
در باب قضاوت بیان شد، که ذکوریت شرط است، و هم فهم عرفی و ارتکاز متشرعه،
بر این است که زن در کارهای که لازمهاش سر و کار داشتن با نامحرم است
مانند مرجعیت و قضاوت... وارد نشوند؟[26]
نتیجه این شد که آیة صریح در قرآن بر
اینکه زن نمیتواند قاضی و یا مرجع باشد، و یا در این دو، ذکوریت (مرد
بودن) شرط است نداریم، بلی از بعضی اطلاقات و کلیات و دلالتهای التزامی
میتوان استفاده کرد که کارهای اجرایی که توان روحی و جسمی بالایی میطلبد،
و لازمهاش مواجه شدن با نامحرمان است، قرآن توصیه نمود، که زنان از آن
موارد اجتناب کنند، دلیل اصلی بر مسئله مورد سؤال روایاتی است که میگوید:
زن نمیتواند قاضی باشد، و همچنین فهم عرفی است از ادلهای که میگوید قاضی
و مرجع مرد باشد، و سومی ارتکاز متشرعه (و آنچه که در ذهن مسلمین ریشه
دارد) این است که زن قاضی و مرجع تقلید نمیتواند باشد.
==========================
پی نوشت ها:
[1] . مطهری، مرتضی، نظام حقوق زن در اسلام، قم، انتشارات صدرا، چاپ هشتم، 1355، ص172ـ182.
[2] . حجر/ 29.
[3] . روم/ 30.
[4] . احزاب/ 72.
[5] . مؤمنون/ 14.
[6] . اشتفاق/ 6.
[7] . بقره/ 169.
[8] . موسوی خمینی، سید روح الله، ترجمة تحریر الوسیله، ترجمه: علی اسلامی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، ج4، ص84.
[9] . همان، ج1، ص6، مسأله 5.
[10] . از بعضی بزرگان هم نظر خواهی شد، فرمودند آیة صریح نداریم.
[11] . امینی، فاطمه زهرا ـ سلام الله علیها ـ ، انتشارات استقلال، ص146.
[12] . سنن بیهقی، ج10، ص116 به نقل از نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ سوم، 1362، ج40، ص14.
[13] . مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، دارالکتب السلامیه، ج103، ص254 و جواهر، پیشین، ج40، ص14.
[14] . همان.
[15] . حرعاملی، وسایل الشیعه، بیروت، داراحیاء التراث العربی، ج18، ص6، باب 2 روایت 1.
[16] . همان، ص4، روایت 3.
[17] . همان، باب 1، صفات قاضی.
[18] . تبریزی، میرزا جواد، اسس القضاء و الشهادة، قم، مؤسسه امام صادق (ع)، چاپ اول، 1415 هـ ق، ص15.
[19] . خوئی، التنقیح فی شرح عروة الوثقی، قم، مؤسسة آلالبیت، چاپ دوم، ج1، ص226.
[20] . جواهر الکلام، پیشین، ج40، ص14.
[21] . حر عاملی، وسائل الشیعه، پیشین، ج18، ص200.
[22] . جواهر الکلام، پیشین، ج11، ص14.
[23] . زمر/ 9.
[24] . مجادله/ 11.
[25] . توبه/ 122.
[26] . ر.ک: التنقیح، پیشین، ج1، ص225ـ226.
منبع:andisheqom.com