ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
الیاس نبی (ع)پیامبر خدا از یاران امام مهدی(عج)
درباره
پیامبر خدا « الیاس » و زندگى اش ، احادیث و قصه هایى در منابع سنى و شیعه
آمده است اما به قوّت و صحت احادیث « خضر نبی » نیست .
کمال
الدین داستان « معمر ابن أبى الدنیا » را آورده که در زمان جاهلیت، خضر و
الیاس را دید و آنها به او بشارت آمدن پیامبر(صلى الله علیه وآله) را دادند
و گفتند که زنده مى ماند تا عیسى(علیه السلام) را در آخر الزمان ببیند .
بحار
دعایى را از پیامبر روایت کرده که براى ایمنى از دزدى ، غرق شدن و سوختن
است . همچنین افزوده است : خضر و الیاس یکدیگر را در هر موسم حج مى بینند ،
و هنگام جدا شدن ، این کلمات را مى خوانند :
« بسم الله ، ما شاء
الله ، لا قوة إلا بالله ، ماشاء الله ، کل نعمة فمن الله ، ماشاء الله ،
الخیر کلّه بید الله ، ما شاء الله ، لا یصرف السوءَ إلا الله » .
کافى
از مفضل بن عمر آورده است که خدمت امام صادق(علیه السلام) رسید . امام
دعایى به سریانى مى گفت و مى گریست . امام گفت که این ، دعاى نبى الله
الیاس(علیه السلام)است که در سجود مى گفت : خدایا ! آیا عذابم مى کنى ، در
حالى که تمام وجودم را تشنه و مشتاق تو کرده ام ؟! آیا عذابم مى کنى ، در
حالى که صورتم را براى تو بر خاک ساییده ام ؟! آیا عذابم مى کنى ، در حالى
که براى رضاى تو از گناهان دورى کرده ام ؟! آیا عذابم مى کنى ، در حالى که
براى تو شب زنده دارى کرده ام ؟!
سپس امام افزود : خدا به او وحى
کرد که سرت را بلند کن ، تو را عذاب نخواهم کرد ! الیاس به خدا عرض کرد :
اگر بگویى عذاب نمى کنم اما بعداً عذابم کنى ، چه ؟! آیا بنده ات نبودم و
تو پروردگارم نبودى ؟! خدا وحى کرد : سرت را بلند کن ، تو را عذاب نمى کنم ،
چون وقتى وعده اى دادم ، به آن وفا مى کنم .
المحاسن از ابو
عبدالله(علیه السلام) آورده است که رسول خدا فرمود : کرفس بخورید که غذاى
الیاس ، یَسَع و یوشع بن نون است . ( کافى 6/366 ; مکارم الأخلاق /180 ) .
در
بحار قصه نبى الله الیاس به نقل از وهب بن منبه و ابن عباس آمده که گزیده
آن چنین است : او ، از پیامبران بنى اسرائیل بود . خداوند او را در بعلبک
براى سِبط و نواده هاى بنى اسرائیل برانگیخت و پس از داود(علیه السلام)
یعنى در زمان حکومت رومیان ، آمد. همسر پادشاه ، رومى فاجرى بود و آنان
بُتى به نام « بَعْل » را مى پرستیدند . خداوند در مورد الیاس مى فرماید : «
الیاس از فرستادگان ما بود . چون به قوم خود گفت: آیا پروا نمى کنید ؟ آیا
« بَعْل » را مى پرستید و بهترین آفرینندگان را وا مى گذارید ؟! خدا
پروردگار شما و پدران پیشین شماست ! پس او را دروغگو شمردند و در آتش احضار
خواهند شد ، مگر بندگان پاکدین خدا ، و براى او میان آیندگان ، آوازه نیک
به جا گذاشتیم » . (صافات /123 ـ 129)
الیاس را تکذیب کرده و به او
اهانت نمودند . او را ترساندند و به آزار و اذیت او پرداختند . بنابراین از
میان آنها گریخت و در کوهى صعب العبور پناه گرفت و هفت سال به تنهایى در
آن جا ماند و از گیاهان زمینى و میوه درختان مى خورد . خدا قومش را گرفتار
قحطى کرد و عزیزترین پسر پادشاه ، بیمار شد ، به طورى که امیدى به سلامتى
او نمى رفت . از بُت پرستان خواستند که (نزد بت) شفاعت وى را کرده ، شفایش
را بخواهند اما سودى نبخشید . پس شخصى را به دنبال الیاس(علیه السلام) در
کوه فرستادند که از آنجا پایین بیاید و شفاعت شان را نزد خدا بکند .
الیاس از کوه پایین آمد و دعا کرد ، خدا هم فرزند پادشاه را شفا داد و باران بارید . . .
در
آخر روایت آمده است : سپس الیاس ، « یَسَع » را جانشین خود کرد . خدا به
الیاس پر و بال داد و در هاله اى از نور ، او را به آسمان بُرد. از آسمان ،
کسا (بالاپوش) الیاس را براى « یَسَع » انداخت و وى را پیامبر بنى اسرائیل
کرد و برایش وحى فرستاد و یاریش کرد . بنى اسرائیل او را بزرگ شمردند و از
هدایتش بهره مند شدند .
از طبرسى نقل کرده است که خدا او را از
میان مردم بالا برد و لذت خوردن و آشامیدن را از وى گرفت و بر او پر و بال
پوشاند ، پس آدمى فرشته گونه ، زمینى ـ آسمانى شد . آن گاه خدا دشمنى را بر
پادشاه و قومش ، مسلّط کرد که شاه و زنش را کشت . بعد خدا « یَسَع » را به
عنوان رسول برانگیخت که بنى اسرائیل به او ایمان آورده ، احترام کرده و به
دستورش عمل نمودند .
بحار الأنوار از امام صادق(علیه السلام)
آورده است : پادشاه بنى اسرائیل عاشق زنى از غیر بنى اسرائیل شد که بت پرست
بودند . شاه از او خواستگارى کرد ، زن گفت : به شرطى مى پذیرم که بُت را
با خودم بیاورم و در دیار تو آن را بپرستم . شاه نپذیرفت ، ولى مجدداً از
او خواستگارى کرد تا اینکه سرانجام خواسته آن زن را پذیرفت و در حالى که
بُت را همراهش آورده بود ، با وى ازدواج کرد . هشتصد مرد بت پرست همراه زن
آمدند ... در نهایت ، دچار قطحى شدند . از الیاس درخواست کمک کردند ; شاه
به نیکى توبه کرد ، حتى لباس مویین و خشن پوشید ، پس خدا برایشان باران و
سرسبزى فرستاد .
ایراد این گونه روایات ، ضعف استناد آن به اهل
بیت(علیهم السلام) است ، و به سبب ساختار غیر منطقى اش در برخورد خدا با
پیامبران ، بیشتر به مبالغه گویى اسرائیلیات شبیه است . سپس در ادعایشان
مبنى بر اینکه بنى اسرائیل هدایت شده و به الیاس و « یَسَع »(علیهما
السلام) ایمان آوردند ، یا ادعایشان بر اینکه یهود بر خود حاکم بودند . اما
باید دانست که آنها زیر نظر حکومت روم بوده و حاکمانشان توسط رومیان منصوب
مى شدند ، و این وضع یهود را به ستوه آورده بود ! دژ بعلبک پرستشگاه بت
پرستان رومى بود ، چنان که پرسش حضرت الیاس که ( آیا بُت « بَعْل » را مى
پرستید و بهترین آفریدگار را وا مى نهید ؟! صافات /125 ) دلالت دارد که او
براى مشرکان رومى و پیروان یهودى آنها مبعوث شده بود .
کافى از ابن حریش
از امام محمد جواد(علیه السلام) آورده است که ابوعبدالله(علیه السلام)
فرمود : هنگامى که پدرم ، کعبه را طواف مى کرد ، مردى که عمامه کوچکى بر سر
داشت و معلوم نشد از کجا آمد ، مانع طواف پدرم شد . پدرم او را به سرایى ،
کنار صفا برد . او به دنبال من فرستاد ، بنابراین سه نفر شدیم . آن مرد به
من گفت : اى فرزند رسول خدا ، خوش آمدى ; سپس دستش را بر سرم گذاشت و گفت :
اى امین خدا پس از پدرانت ، خدا خیر تو را زیاد گرداند ! (آن گاه رو به
پدر کرده ، عرض نمود :)اى ابو جعفر ! اگر مى خواهى سخن بگو، وگرنه من سخن
بگویم، اگر مایلید بپرسید و گرنه من بپرسم . اگر مى خواهید، من اخبارى
بگویم تا تصدیقم کنید و گرنه (از شما بشنوم و) تصدیق کنم !
پدر
فرمود : من هم همین را مى خواهم . مرد گفت : اگر از من مى پرسى ، مبادا به
زبان چیزى بگویى اما در دلتان مقصود دیگرى داشته باشى ] = توریه و تقیه
نکنید [ ! پدر فرمود : کسى این کار را مى کند که دو نظر و رأى دارد و یکى
بر عکس دیگرى است ، اما خدا ابا دارد علمى داشته باشد که در آن اختلاف هست.
مرد عرض کرد : درخواستم همان بود که گفتم . درباره مطالبى توضیح بفرمایید
که در آن اختلاف نیست ، چه کسى آن را مى داند ؟! پدر فرمود : تمامى دانش
نزد خداى بلند مرتبه است اما آنچه که باید بندگان بدانند ، نزد اوصیا(علیهم
السلام) است .
مرد عمامه اش را باز کرد و درست نشست و در حالى که
صورتش از شادى مى درخشید ، گفت : همین پاسخ را مى خواستم و براى شنیدن این
گونه جواب ها خدمت شما رسیدم . مى دانستم دانشى که در آن اختلافى نیست ،
نزد اوصیا یافت مى شود اما چگونه آن را آموخته اند ؟! فرمود : چنان که رسول
خدا آموخته بود ، اما آنچه را که رسول الله مى دید ، اوصیا نمى بینند ،
چون ایشان پیامبر بود ، و اوصیا « محدَّث »(1) هستند . پیامبر از محضر خدا
وحى دریافت مى کرد اما اوصیا دریافت نمى کنند .
ـــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ یعنى فرشتگان با آنان سخن مى گویند اما دیده نمى شوند .
مرد
عرض کرد : درست فرمودى ، اى فرزند رسول الله ! پرسش مشکلى دارم: درباره
این دانش بفرما ، چرا همان گونه که براى رسول الله پیش مى آمد ، اکنون رخ
نمى دهد ؟! پدرم خندید (1) و فرمود : خدا کسى را بر علمش آگاه مى کند که
قلبش با ایمان اطمینان یافته است ، چنان که بر رسول الله شرط و حکم کرد که
بر آزار قومش ، شکیبایى کند و جز به دستور خدا با آنان جهاد ننماید . و
رسول خدا آنقدر امور را پنهان کرد تا بالاخره وحى رسید که: « آنچه را بدان
مأمورى ، آشکار کن و از مشرکان روى برتاب » ( حجر/94 ) .
ـــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ (چون سؤال سختى نبود ، یا مى دانست که پرسشگر درصدد امتحان کردن امام است)
سوگند
به خدا ! اگر مأموریتش را پیش از نزول آیه آشکار مى کرد هم در امن و امان
بود اما چون اطاعت خدا را در نظر داشت و از مخالفت با او پروا داشت ،
خویشتن دارى کرد . دوست دارم بدانى دانشى که در آن اختلافى وجود ندارد ،
همراه « مهدى » امت است . در زمان او ، فرشتگان میان آسمان و زمین با
شمشیرهاى آل داوود ، روح کافران مرده را عذاب مى دهند و روح افراد زنده اى
که مانند آنها هستند، بدیشان ملحق مى شود.
سپس امام شمشیرى بیرون
آورد و فرمود : ببین ! این یکى از آن شمشیرهاست . و افزود : سوگند به خدایى
که محمد(صلى الله علیه وآله) را براى آدمیان برانگیخت ، (مطلب همان است که
گفتم) !
در این هنگام مرد عمامه اش را برداشت و گفت : من الیاسم .
درباره آنچه از شما پرسیدم و راجع به خود گفتم ، ناآگاه نبودم اما دوست
داشتم این حدیث بماند و باعث دلگرمى یارانت باشد . . .
در آخر حدیث
آمده است : مرد (= الیاس)گفت : گواهى مى دهم شما دارنده حکمتى هستید که در
آن شک و شبهه اى نیست . ]امام مى افزاید :[ سپس برخاست و رفت و دیگر او را
ندیدم .
به نقل از همین منبع ، بحار الأنوار روایت را آورده است که
شاید بهترین نصّ درباره حیات الیاس(علیه السلام)باشد ، اما در حاشیه بحار
آمده است : « حسن بن عباس بن حریش » راوى ضعیفى است که به حدیثش اعتنا نمى
شود . شیخ نجاشى در کتاب رجال خود از وى نام بُرده و مى گوید : « بسیار
ضعیف است . نگاشته اى در فضل « إنّا أنزلناه . . . » دارد اما احادیث کتاب
سست ، و با الفاظ و عباراتش ، مضطرب است » . خلاصة الرجال مى نویسد که ابن
غضائرى مى گوید : وى ابو محمد است و ضعیف مى باشد . از ابو جعفر(علیه
السلام) در فضیلت « إنا أنزلنا . . . » روایاتى را در یک کتاب جمع کرده است
اما عباراتى فاسد دارد . ظاهرش گواهى مى دهد که روایات جعلى است . بدین
راوى اعتنا نشده و احادیثش نوشته نمى شود .
منبع:سایت موعود