ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
عاقبت به خیری جوان یهودی توسط پیامبر(ص)
جابر بن یزید جعفى به نقل از حضرت ابوجعفر، امام محمّد باقر علیه السلام حکایت کند:
در زمان حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله ، یک جوان یهودى نزد خانواده خود که همه یهودى بودند مى زیست .
این
جوان در بسیارى از روزها نزد رسول گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله مى
آمد و چنانچه حضرت کارى داشت ، به ایشان کمک و همکارى مى کرد. و چه بسا
پیامبر خدا صلوات اللّه علیه ، براى رؤ ساى قبائل و یا دیگر اشخاص نامه مى
نوشت و توسّط آن جوان گمراه نامه ها را براى آن افراد مى فرستاد.
پس از گذشت مدّتى بدین منوال ، جوان چند روز به ملاقات حضرت رسول نیامد، به همین جهت حضرت جویاى حال جوان نامبرده گردید؟
گفتند:
مدّتى است که مریض مى باشد و در بستر بیمارى افتاده است ؛ رسول گرامى
اسلام صلّى اللّه علیه و آله به همراه بعضى از یارانش براى عیادت ، به سمت
منزل آن جوان حرکت کردند، همین که وارد منزل شدند، دیدند که جوان در بستر
خوابیده و چشم هاى خود را بسته است ، و چون حضرت او را صدا زد، جوان چشم
هاى خود را باز کرد و گفت : لبّیک یا اباالقاسم !
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، فرمود: شهادت بر یگانگى خدا و رسالت من بده و بگو:
((اءشهد اءن لا اله الاّ اللّه و انّ محمّدا رسول اللّه )).
پدر جوان که نیز یهودى بود بر بالین پسرش نشسته بود، جوان نگاهى به پدر کرد و لب از لب نگشود.
بار
دیگر حضرت رسول سخن خود را تکرار نمود و باز جوان نگاهى به پدر خود کرد و
همان طور ساکت ماند، در مرحله سوّم حضرت پیشنهاد خود را مطرح نمود و جوان
متوجّه پدر خود گردید.
پس پدر به فرزند خود گفت : آنچه مى خواهى انجام
ده و هر چه مى خواهى بگو، جوانى که تا آن لحظه گمراه بود، لب به سخن گشود:
((اءشهد اءن لا إ له إ لاّ اللّه ، و أ نّک محمّد رسُول اللّه )) و با
اسلام آوردن ، سعادتمند و هدایت یافت ؛ و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
پس
از آن حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله به همراهان خود فرمود: او همانند
ما مسلمان گردید، او را غسل دهید، کفن کنید تا بر او نماز بخوانیم و دفنش
نمائیم .
و سپس اظهار داشت : الحمدللّه که توانستم یک نفر را از گمراهى و آتش جهنّم نجات دهم