الهم عجل لولیک الفرج

مذهبی سرگرمی آموزشی

الهم عجل لولیک الفرج

مذهبی سرگرمی آموزشی

جایگاه و اهمیت شادی و خنده حلال در اسلام


 جایگاه و اهمیت شادی و خنده حلال در اسلام

  انسان فطرتاً طالب شاد زیستن است و آن را یکی از شاخص های خوشبختی و سعادت می داند

 

 طرح مسأله:
یکی از موضوعات و مسائل اخلاقی که بسیاری از اجتماعات  و گروه های انسانی به آن دست به گریبان هستند موضوع  استهزاء، و تمسخر قومیت های مختلف است. بسیاری از افراد به بهانه فراهم کردن محیطی شاد برای اطرافیان با به سخره گرفتن قوم یا گروهی سعی در ایجاد مجلسی شاد و مفرح  می نمایند.


این آسیب اجتماعی تا به اندازه ای پیشرفت می نماید که در حساس ترین ارگان های فرهنگی همچون صدا و سیما که رسانه ای همگانی و ملی است رسوخ نموده و موجبات ناراحتی و تهییج احساسات قومی و قبیلگی گروه بی شماری از انسانها را فراهم می سازد.


سوال بسیار مهمی که در این خصوص مطرح می باشد این است که؛ این رویه و رویکرد ناپسند اخلاقی و اجتماعی در فرهنگ اسلامی به چه صورت مورد نقد و انتقاد قرار گرفته  و چه آثار و پیامدهای فردی و اجتماعی برای آن معرفی شده است.


جایگاه و اهمیت شادی و خنده حلال در اسلام
خداوند متعال در توصیف اهل بهشت ایشان را غرق در شادی و سرور معرفی می نماید این مطلب خود می توان گواه بر این باشد که انسان فطرتاً طالب شاد زیستن است و آن را یکی از شاخص های خوشبختی و سعادت می داند. چرا که در غیر این صورت خدای متعال برای ترغیب بندگان از نعمت شادی و فرح سخن نمی فرمود.

  ادامه مطلب ...

دلایل عقلی در مورد خلافت بلافصل امیرالمؤمنین علی ع بعد اپیامبر (ص)

دلایل عقلی در مورد خلافت بلافصل امیرالمؤمنین علی ع بعد اپیامبر (ص)

ﺩﺭ ﺍﻳﻦ مطلب ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﻭﻻﻳﺖ ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺳﺘﻨﺎﺩ ﺑﺂﻳﺎﺕ ﻭ ﺭﻭﺍﻳﺎﺕ ﻭﺍﺭﺩﻩ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺑﺤﺚ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﺍﺳﺘﺪﻻﻟﻰ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻪ ﻭ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺭﺍ ﺑﻤﻌﺮﺽ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺑﻰ ﻃﺮﻓﺎﻧﻪ ﻣﻴﮕﺬﺍﺭﻳﻢ؟

ﺩﻟﻴﻞ ﻳﻜﻢ:
ﺩﺭ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺧﻮﺩ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﺍﻛﺮﻡ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺻﺎﺣﺐ ﻭﺣﻰ ﻭ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﺮﻣﻮﺯ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﻭ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﺷﺨﺼﻴﺖ ﺑﺸﺮﻯ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﻛﻤﺎﻝ ﻭ ﺍﺧﻼﻕ ﺑﻮﺩ ﻣﻴﺎﻥ ﺗﺸﻴﻊ ﻭ ﺗﺴﻨﻦ ﺍﺧﺘﻼﻓﻰ ﻧﻴﺴﺖ.

ﺍﻛﻨﻮﻥ ﻣﻴﮕﻮﺋﻴﻢ ﺟﺎﻧﺸﻴﻦ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻧﺤﻀﺮﺕ ﻫﺮ ﻛﺴﻰ ﺑﺎﺷﺪ ﻻ ﺍﻗﻞ ﺑﺎﻳﺪ ﺁﺩﻡ ﺩﺭﺳﺘﻜﺎﺭﻯ ﺑﺎﺷﺪ.ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﻨﻔﻊ ﺣﺮﻳﻒ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ ﺍﺯ ﻛﻠﻴﻪ ﺷﺮﺍﻳﻂ ﻻﺯﻣﻪ ﺍﻣﺎﻣﺖ ﺻﺮﻑ ﻧﻈﺮ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺩﺭﺳﺘﻜﺎﺭﻯ ﺭﺍ ﻣﻼﻙ ﻋﻤﻞ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻴﺪﻫﻴﻢ ﺯﻳﺮﺍ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺩﺭﺳﺘﻜﺎﺭ ﻫﻢ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺍﺻﻼ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰ ﺩﺧﺎﻟﺖ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﻛﺎﺭ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺑﺎﻳﻨﻜﻪ ﺩﺭ ﻣﺴﻨﺪ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﺑﻨﺸﻴﻨﺪ ﻭ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﻳﻦ ﺳﺨﻦ ﻣﻮﺭﺩ ﻗﺒﻮﻝ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻭﻯ ﺯﻣﻴﻦ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ﺑﺪﻟﻴﻞ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺍﺻﻞ ﺑﺮ ﺍﻳﻨﺴﺖ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭﺳﺘﻜﺎﺭ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺣﺎﻝ ﺍﺷﺨﺎﺹ ﻋﺎﺩﻯ ﻓﺎﻗﺪ ﺻﻔﺖ ﻣﺰﺑﻮﺭ ﺷﺪﻧﺪ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﺍﻣﺎ ﺑﺮ ﺧﻠﻴﻔﻪ ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﻳﻌﻨﻰ ﺑﺮ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺍﺩﻋﺎﻯ ﺟﺎﻧﺸﻴﻨﻰ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﻣﺴﻨﺪ ﺁﻧﺤﻀﺮﺕ ﺭﺍ ﺍﺷﻐﺎﻝ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻓﺮﺽ ﻭ ﺣﺘﻢ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﻣﻴﻦ ﻭ ﺩﺭﺳﺘﻜﺎﺭ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺍﻣﺎﻧﺖ ﻭ ﺩﺭﺳﺘﻜﺎﺭﻯ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺧﻠﻴﻔﻪ ﺑﻼ ﻓﺼﻞ ﻧﻴﺴﺖ ﺑﻠﻜﻪ ﺷﺮﻁ ﺩﺍﺋﻤﻰ ﻭ ﺍﺻﻠﻰ ﺧﻼﻓﺖ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺟﺎﻧﺸﻴﻨﺎﻥ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮﺑﺎﻳﺪ ﺻﺪﻳﻖ ﻭ ﺍﻣﻴﻦ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﺍﺯ ﻧﺸﺎﻧﻪ‏ﻫﺎ ﻭ ﻋﻼﺋﻢ ﺩﺭﺳﺘﻜﺎﺭﻯ ﺍﻳﻨﺴﺖ ﻛﻪ ﺷﺨﺺ ﺍﻣﻴﻦ ﺑﺤﻖ ﺧﻮﺩ ﻗﺎﻧﻊ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺑﺤﻘﻮﻕ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺗﺠﺎﻭﺯ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ.ﺍﺯ ﻃﺮﻓﻰ ﺍﮔﺮ ﭼﻴﺰﻯ ﻳﺎ ﻣﻘﺎﻡ ﻭ ﻋﻨﻮﺍﻧﻰ ﺗﻤﺎﻣﺎ ﻭ ﻓﻰ ﻧﻔﺴﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﺩﻋﺎ ﻭ ﺗﺼﺎﺣﺐ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﻴﺮﺩ ﻧﻈﺮ ﺑﻤﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﺟﺘﻤﺎﻉ ﺿﺪﻳﻦ ﻧﻤﻴﺘﻮﺍﻥ ﺍﺩﻋﺎﻯ ﻫﺮ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺭﺍ ﺻﺤﻴﺢ ﺩﺍﻧﺴﺖ. 
ادامه مطلب ...

رد دلایل اهل سنت در برتری خلفا نسبت با امیرالمؤمنین علی (ع)

رد دلایل اهل سنت در برتری خلفا نسبت با امیرالمؤمنین علی (ع)


ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﺍﺳﺘﺪﻻﻻﺕ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺧﻼﻓﺖ ﺑﻼ ﻓﺼﻞ ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻛﺎﻓﻰ ﺑﻨﻈﺮ ﻣﻴﺮﺳﺪ ﻭﻟﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﺗﻤﺎﻡ ﺣﺠﺖ ﻭ ﺗﻜﻤﻴﻞ ﻣﺒﺎﺣﺚ ﻗﺒﻠﻰ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻓﺼﻞ ﻧﻴﺰ ﺑﺮﺩ ﭘﺎﺭﻩ‏ﺍﻯ ﺍﺯ ﺩﻻﺋﻞ ﺍﻫﻞ ﺳﻨﺖ ﻛﻪ ﺳﺴﺖ‏ﺗﺮ ﺍﺯ ﺗﺎﺭ ﻋﻨﻜﺒﻮﺕ ﺍﺳﺖ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﺗﺎ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺍﻣﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﻃﺎﻟﺒﺎﻥ ﺣﻖ ﺭﻭﺷﻦ ﮔﺮﺩﺩ.

ﺩﻟﻴﻞ ﻳﻜم ﭽﻮﻥ ﺍﺑﻮ ﺑﻜﺮ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﺮﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﻓﺪﺍﻛﺎﺭﻯ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻫﺠﺮﺕ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺳﻔﺮ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺼﺎﺣﺐ ﺍﻭ ﻭ ﺭﻓﻴﻖ ﻏﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﻟﺬﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﻯ ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ ﻧﺎﻡ ﺑﺮﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻓﻀﻴﻠﺖ ﺩﻟﻴﻞ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰ ﺍﻭ ﺑﺮ ﺧﻼﻓﺖ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.

ﺭﺩ ﺩﻟﻴﻞ ﻓﻮق ﺎﻭﻻ ﭼﻨﺎﻧﻜﻪ ﺩﺭ ﻓﺼﻞ ﻳﻜﻢ ﺍﻳﻦ ﺑﺨﺶ ﺑﺜﺒﻮﺕ ﺭﺳﻴﺪ ﺍﻣﺎﻣﺖ ﻭ ﺟﺎﻧﺸﻴﻨﻰ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﻣﻨﺸﺄ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﺐ ﺧﺪﺍ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺑﻮﺳﻴﻠﻪ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﺑﻤﺮﺩﻡ ﺍﺑﻼﻍ ﮔﺮﺩﺩ ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭﻳﻜﻪ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺁﻳﻪ ﺗﺒﻠﻴﻎ ﺩﺭ ﻏﺪﻳﺮ ﺧﻢ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻭ ﺍﺑﻼﻍ ﮔﺮﺩﻳﺪﻩ ﺍﺳﺖ.

ﺛﺎﻧﻴﺎ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺍﺑﻮ ﺑﻜﺮ ﺑﺎ ﺁﻧﺤﻀﺮﺕ ﻃﺒﻖ ﻗﺮﺍﺭ ﻗﺒﻠﻰ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﺑﻠﻜﻪ ﺗﺼﺎﺩﻓﺎ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺎﻭ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻃﺒﺮﻯ ﺩﺭ ﺟﺰﺀ ﺳﻴﻢ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﻨﻮﻳﺴﺪ ﻛﻪ ﺍﺑﻮ ﺑﻜﺮ ﺍﺯ ﻋﺰﻳﻤﺖ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﺍﻃﻼﻋﻰ ﻧﺪﺍﺷﺖ .

ﺛﺎﻟﺜﺎ ﻧﻔﺲ ﻣﺼﺎﺣﺒﺖ ﺩﻟﻴﻞ ﻓﻀﻴﻠﺖ ﻧﻤﻴﺸﻮﺩ ﺯﻳﺮﺍ ﺣﻀﺮﺕ ﻳﻮﺳﻒ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻋﺰﻳﺰ ﻣﺼﺮ ﺑﺎ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﻛﺎﻓﺮ ﻛﻪ ﺑﺎﺭﺑﺎﺏ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻗﺎﺋﻞ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻣﺼﺎﺣﺐ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﻨﻤﻮﺭﺩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺯ ﻗﻮﻝ ﺍﻭ ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ:ﻳﺎ ﺻﺎﺣﺒﻰ ﺍﻟﺴﺠﻦ ﺀﺍﺭﺑﺎﺏ ﻣﺘﻔﺮﻗﻮﻥ ﺧﻴﺮ ﺍﻡ ﺍﻟﻠﻪ‏ﺍﻟﻮﺍﺣﺪ ﺍﻟﻘﻬﺎﺭ؟ (1) ﺍﻯ ﺩﻭ ﻣﺼﺎﺣﺐ ﻭ ﺭﻓﻴﻖ ﻣﻦ ﺁﻳﺎ ﺧﺪﺍﻳﺎﻥ ﻣﺘﻔﺮﻕ (ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻗﺎﺋﻠﻴﺪ) ﺑﻬﺘﺮﻧﺪ ﻳﺎ ﺧﺪﺍﻯ ﻳﻜﺘﺎﻯ ﻗﺎﻫﺮ؟) ﭘﺲ ﻣﻤﻜﻦ ﺍﺳﺖ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﻫﻢ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺗﻀﺎﺩ ﻋﻘﻴﺪﻩ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻳﺎﺭ ﻭ ﻣﺼﺎﺣﺐ ﺷﻮﻧﺪ.
 
ادامه مطلب ...

بحثی در اصل امامت

بحثی در اصل امامت

ﻟﺰﻭﻡ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﻣﺎﻡ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺭﺣﻠﺖ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺑﻤﻨﻈﻮﺭ ﺟﺎﻧﺸﻴﻨﻰ ﺁﻧﺤﻀﺮﺕ ﺑﺮﺍﻯ ﺭﻫﺒﺮﻯ ﻣﻠﺖ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﻄﻮﺭﻳﻜﻪ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﻭ ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻣﺖ ﻻﺯﻡ ﻭ ﻭﺍﺟﺐ ﺑﺎﺷﺪ ﻣﻮﺭﺩ ﺗﺄﻳﻴﺪ ﻓﺮﻳﻘﻴﻦ ﺧﺎﺻﻪ ﻭ ﻋﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ ﺯﻳﺮﺍ ﻫﻴﭻ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﻭ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﺑﺪﻭﻥ ﺭﻳﺎﺳﺖ ﻭ ﺭﻫﺒﺮﻯ ﻧﻤﻴﺘﻮﺍﻧﺪ ﺑﺒﻘﺎﺀ ﺧﻮﺩ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﻫﺪ ﻭﻟﻰ ﺑﺤﺚ ﺩﺭ ﺍﻳﻨﺴﺖ ﻛﻪ ﭼﻪ ﻛﺴﻰ ﺑﺎﻳﺪ ﺟﺎﻧﺸﻴﻦ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺷﻮﺩ ﻭ ﭼﻪ ﺷﺮﺍﻳﻂ ﻭ ﺧﺼﻮﺻﻴﺎﺗﻰ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﭼﻪ ﻛﺴﻰ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺪﻳﻦ ﻣﻘﺎﻡ ﻣﻨﺼﻮﺏ ﺳﺎﺯﺩ؟ﺍﻫﻞ ﺳﻨﺖ ﻫﺮ ﺣﻜﻮﻣﺘﻰ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺑﻮﺳﻴﻠﻪ ﻳﻚ ﻓﺮﺩ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻣﺴﺘﻘﺮ ﮔﺮﺩﺩ ﺧﻼﻓﺖ ﺍﺳﻼﻣﻰ ﺩﺍﻧﺴﺘﻪ ﻭ ﺟﺎﻧﺸﻴﻦ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻣﻨﺘﺨﺐ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻴﺪﺍﻧﻨﺪ ﺩﺭ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺑﻌﺼﻤﺖ ﺧﻠﻴﻔﻪ ﻗﺎﺋﻞ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﻭ ﺧﻼﻓﺖ ﺍﺳﻼﻣﻰ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﺩﻳﻒ ﺣﻜﻮﻣﺘﻬﺎﻯ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺸﻤﺎﺭ ﻣﻴﺂﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺑﻄﺮﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺧﻠﻔﺎﺀ ﻭ ﭼﮕﻮﻧﮕﻰ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﻈﺮ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻌﺪﻝ ﻭ ﺩﺍﺩ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ!

ﺍﻣﺎ ﺑﻌﻘﻴﺪﻩ ﺷﻴﻌﻪ ﺍﻣﺎﻣﺖ ﻣﻨﺼﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺗﺎﻟﻰ ﻧﺒﻮﺕ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﻤﭽﻨﺎﻧﻜﻪ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﺐ ﺧﺪﺍ ﻣﺒﻌﻮﺙ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﻧﻴﺰ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﺯ ﻧﺎﺣﻴﻪ ﺧﺪﺍ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﮔﺮﺩﺩ ﻭ ﻋﻼﻭﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺍﻓﻀﻠﻴﺖ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻘﺎﻃﺒﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﻛﻠﻴﻪ ﺳﺠﺎﻳﺎﻯ ﺍﺧﻼﻗﻰ ﻭ ﻓﻀﺎﺋﻞ ﻧﻔﺴﺎﻧﻰ،ﻋﺼﻤﺖ ﺍﻭ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺩﺭﺟﻪ ﺍﻭﻝ ﺷﺮﺍﻳﻂ ﻻﺯﻣﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻣﻘﺎﻡ ﻓﻮﻕ ﺗﺸﺨﻴﺺ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺳﺖ ﺑﻨﺎ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺍﺟﻤﺎﻉ ﻭ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﺷﺮﻁ ﺍﻣﺎﻣﺖ ﻧﻴﺴﺖ ﻭ ﻗﺒﻮﻝ ﻭ ﻳﺎ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﻧﻴﺰ ﺩﻟﻴﻞ ﺍﻣﺎﻣﺖ ﻧﻤﻴﺒﺎﺷﺪ ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺮﺍﻯ ﺣﻔﻆ ﺍﺳﺎﺱ ﺩﻳﻦ ﺑﻈﺎﻫﺮ ﻣﺠﺒﻮﺭﺑﺘﻘﻴﻪ ﻭ ﺑﻴﻌﺖ ﺑﺎﺷﺪ. 
ادامه مطلب ...

تامین رزق، تکلیف خداست!

تامین رزق، تکلیف خداست!


کسی که مدام نگران قوت امروز و فردایش است، پای ایمانش لنگ می زند

 

همه موجودات روی زمین چه حلال گوشت چه حرام گوشت عائله من هستند و من رزق و روزی آن ها را تأمین می کنم. بنابراین زیاد به کسب و کار خود تکیه نکنید

بعضی‌ها آنقدر که غم "نان" دارند دغدغه "ایمان" ندارند. اینها به قول شاعر(1)، «غم نان اگر بگذارد»، چنین می کنند و چنان. اما افسوس که فکر "نان"، امانشان را بریده است.

کسی که مدام نگران قوت امروز و فردایش است، پای ایمانش لنگ می زند. چون یا در قدرت خدا شک دارد و یا در علم او.


گویی بیم دارد که مبادا خدا، حال و روزش را نداند. یا بر تامین روزی اش قادر نباشد. زهی خیال باطل!

انگار این کریمه قرآن را نخوانده است که می فرماید:
وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ رِزْقُها وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها کُلٌّ فی کِتابٍ مُبین ؛ هیچ جنبنده اى در زمین نیست مگر اینکه روزی او بر خداست! او قرارگاه و محل نقل و انتقالش را مى داند؛ همه اینها در کتاب آشکارى ثبت است! (هود/6)
 
ادامه مطلب ...

میوه دادن درخت انار خشک به دوستان امام علی(ع)

میوه دادن درخت انار خشک به دوستان امام علی(ع)


امام حسین (ع) مى فرماید: روزى پیش على (ع) نشسته بودیم و در آن جا درخت انار خشکى بود.

عده اى از دشمنان و دوستداران حضرت وارد شدند و سلام کردند.

امام فرمود: بنشینید.
 
سپس فرمود: امروز به شما معجزه اى نشان مى دهم که مثل مائده در میان بنى اسرائیل باشد.

آن گاه فرمود: به درخت نگاه کنید.

درخت خشکى بود که ناگهان آب بر شاخه هایش جریان پیدا کرد و سبز شد و برگ آورد و میوه هایش تا بالاى سر ما آمد.
 
سپس رو کرد به ما که ما از دوستدارانش بودیم، گفت: دستتان را دراز کنید و از میوه ها بچینید و بخورید.

و ما نیز دست هاى خود را دراز کردیم و از انارها چیدیم و خوردیم.

تا آن زمان میوه اى به خوشمزگى آن نخورده بودیم.
 
سپس به کسانى که او را دشمن مى داشتند رو کردند و فرمود: بچینید و بخورید.

اما آنان وقتى که دستشان را بالا بردند، انارها بالا رفت و هیچ یک از آنها نتوانستند حتى یک انار بچیند!

گفتند: یا امیرالمومنین! چرا دست آنها رسید ولى دست ما نرسید؟
 
حضرت فرمود: بهشت نیز همین طور است، فقط دست دوستان ما به نعمت هاى بهشتى مى رسد، نه دست دشمنان ما.

آنان وقتى از منزل خارج شدند، گفتند: این از سحر على بن ابى طالب است.
 
در این هنگام سلمان گفت: چه مى گویید؟ سحر است یا شما نمى بینید؟



 
بحار 41/249، حدیث 4.

محبت امیرالمؤمنین علی (ع) در دل مؤمن اینگونه است

محبت امیرالمؤمنین علی (ع) در دل مؤمن اینگونه است

اصبغ بن نباته گوید: خدمت امیرالومنین (ع) نشسته بودم و آن حضرت میان مردم داورى مى کرد که جماعتى وارد شدند و مرد سیاه کت بسته اى هم با آنان بود.

گفتند: اى امیرالمومنین، این دزد است.

فرمود: اى مرد سیاه، دزدى کرده اى؟

گفت: آرى اى امیرالمومنین.

فرمود: مادرت به عزایت بنشیند، اگر بار دوم اقرار کنى دستت را مى برم.

گفت: آرى مى دانم اى مولاى من.

فرمود: واى بر تو، بنگر چه مى گویى. آیا دزدى کرده اى؟
گفت: آرى اى مولاى من.

در این جا حضرت فرمود: دستش را ببرید که بریدن دست او واجب گشت.
 
(چهار انگشتِ) دست راستش را بریدند

او آنها را در حالى که خون از آن مى چکید به دست چپ گرفت و به راه افتاد.

در راه با مردى به نام ابن کواء (که از خوارج بود) روبرو شد. وى گفت: اى مرد سیاه، چه کسى دستت را برید؟
 
گفت: دستم را سرور اوصیاء و پیشواى سپیدچهرگان و شایسته ترین کس به (ولایت بر) مردمان على بن ابى طالب (ع) برید. همان کسى که پیشواى هدایت، همسر فاطمه زهرا دختر محمد مصطفى و پدر امام حسن مجتبى و حسین مرتضى است. همان پیشى گیرنده به بهشت هاى پرنعمت، کشنده دشمنان دلاوراسلام ، انتقام گیرنده از نابخردان، دهنده زکات، پناه دهنده والامقام، از اولاد هاشم بزرگ، عموزاده رسول، رهنما به راه راست، گوینده درست گفتار، دلاور مکى، آقاى باوفا، سرشار از علم و برکنده از شرک، امین ال حم و یس و طه و میامین، آزاد در حرمین، و نماز گزارنده به دو قبله، خاتم اوصیاء و وصى برگزیده انبیاء، شاه شیران و دلاور شیردل. همو که جبرئیل امین یاور اوست و میکائیل مبین ناصرش، وصى رسول پروردگار جهانیان، خاموش کننده آتشِ آتش افروزان و بهترین بالنده از میان همه قریش. همو که سپاهى از آسمان پیرامون اویند. یعنى على بن ابى طالب امیرالمومنین على (ع)، رغم ناکسان و مولاى همه مردم زمان!
 
به این جا که رسید، ابن کوا گفت: واى بر تو اى مرد سیاه، على دست تو را بریده و تو این گونه او را مى ستایى؟!

گفت: چرا او را نستایم در حالى که عشق او با گوشت و خونم آمیخته است؟!

به خدا سوگند او دست مرا نبرید جز به خاطر حقى که خداوند بر من واجب ساخته بود.
 
من خدمت امیرالمومنین (ع) رسیده،

گفتم: سرورم، چیز عجیبى دیدم.

فرمود: چه دیدى؟

گفتم: با مرد سیاهى روبرو شدم که دست راستش بریده بود و آن را در حالى که خون مى چکید به دست چپ گرفته بود و مى رفت.

به او گفتم: اى مرد سیاه، چه کسى دستت را بریده؟

گفت: سرور مومنان... و سخنان او را بر آن حضرت باز گفتم. من نیز عین سخن ابن کوا را به او گفتم و او همان پاسخ داد.
 
امیرالمومنین (ع) رو کرد به فرزندش حسن و فرمود: برخیز عمویت را بیاور.

امام حسن (ع) در طلب وى رفت.

او را در جایى به نام کِنده یافت و نزد امیرالمومنین (ع) آورد.
 
حضرت به او فرمود: اى مرد سیاه، من دست تو را بریدم و تو مرا مى ستایى؟!

گفت: اى امیرالمومنین، چرا تو را نستایم در حالى که عشق تو با خون و گوشتم آمیخته است؟

به خدا سوگند دست مرا نبریدى جز به حقى که بر من روا شده بود و مایه نجات من از عذاب آخرت گردید.
 
حضرت فرمود: دستت را به من بده.

دست او را گرفت و در جایى که بریده شده بود نهاد و با عباى خود پوشاند و برخاست و نمازگزارد و دعایى خواند که شنیدیم و در آخرش گفت: آمین.

آنگاه عبا را برداشت و فرمود: اى رگ ها در جاى خود به صورتى که بودید بچسبید و پیوند خورید.

سپس آن مرد سیاه برخاسته و مى گفت: به خدا و محمد، رسول او و على، که دست بریده را پس از جدایى آن پیوند داد، ایمان آوردم.
 
سپس بر قدم هاى على (ع) افتاد و گفت: پدر و مادرم فدایت باد اى وارث علم نبوت.

و در روایت دیگرى است که فرمود: اى پسر کواء، دوستانمان را اگر قطعه قطعه کنیم جز بر دوستیشان نیفزاید، و در میان دشمنانمان کسانى هستند که اگر روغن و عسل هم به کامشان ریزیم باز هم جز بر دشمنى آنان نیفزاید.


 
1. بحار الانوار، 41/210.
2. امام على بن ابى طالب (ع)، ص 772 - 770.

دشمن علی (ع) عاشق و مرید او شد

دشمن علی (ع) عاشق و مرید او شد

 روزی عایشه گفت: مردى را که دشمن سرسخت على (ع) باشد براى من پیدا کنید تا نزد او بفرستم.

چنین مردى را آوردند و چون در برابر او ایستاد سرش را به جانب آن مرد بلند کرد و گفت: دشمنى تو با این مرد به چه پایه رسیده؟

به او گفت: بسیار از خداى خود طلب مى کنم و آرزو دارم که او با اصحابش زیر چنگال من باشند، و با شمشیر ضربتى (بر سر آنان) بزنم و خون از شمشیر بچکد.
 
عایشه گفت: تو شایسته این کار هستى،

این نامه مرا ببر و به او بده، چه در حال سفر و حرکت باشد، چه اقامت کرده باشد؛

و آگاه باش که اگر او را در حال حرکت بینى خواهى دید که بر استر پیغمبر (ص) سوار است، و کمان او را به شاخه انداخته، و تیردان آنرا به قربوس زینش آویخته، و اصحابش مانند مرغان صف کشیده پشت سرش هستند.
 
آن مرد گوید: پس او را سواره با همان حالت که عایشه گفته بود استقبال کردم، و نامه را به او دادم.

پس مهرش را شکست و خواند و فرمود: به منزل بیا و از غذا و آب ما بخور تا جواب نامه ات را بنویسم.

گفتم: به خدا این کارها عملى نمى شود.
 
پس آن مرد پشت سر حضرت حرکت کرد و اصحاب آن جناب اطرافش را گرفته بودند، سپس به او فرمود: از تو سوال کنم؟ جوابم را مى دهى؟

عرض کرد: آرى.
 
فرمود: تو را به خدا قسم مى دهم آیا عایشه نگفت: مردى را که دشمن سرسخت این مرد (على) باشد براى من پیدا کنید.

تو را نزد او بردند، و به تو نگفت: دشمنى تو با این مرد به چه پایه رسیده؟

و تو نگفتى: بسیارى از اوقات از خداى خود تمنا مى کنم که او با یارانش در چنگال من باشند، و با شمشیر ضربتى (بر سر آنها) بزنم که خون از شمشیر بچکد؟

گفت: خدایا (تو مى دانى)، آرى.
 
فرمود: پس تو را به خدا قسم مى دهم آیا به تو نگفت که: نامه مرا ببر و به او بده خواه در حال حرکت بوده یا اقامت کرده باشد، و آگاه باش که اگر او را در حال حرکت ببینى خواهى دید که بر استر پیغمبر (ص) سوار است، و کمانش را به شاخه انداخته، و تیردان آنرا به قربوس زینش آویخته؟

گفت: خدایا (تو مى دانى)، آرى.
 
فرمود: پس تو را به خدا قسم مى دهم آیا به تو نگفت: اگر غذا و آبش را بر تو عرضه داشت هرگز چیزى از آن مخور که در آن سحر است؟

گفت: خدایا (تو مى دانى)، آرى.
 
فرمود: پس از من هم پیغام مى برى؟

گفت: آرى؛ زمانى که من نزد تو آمدم روى زمین مخلوقى از تو مبغوض تر نزد من نبود، و اکنون مخلوقى در زمین از تو محبوب تر نزد من نیست، پس هر امرى که مى خواهى بفرما.
 
فرمود: پس نامه مرا به او برسان و بگو: اطاعت خدا و رسولش را نکردى چون که خدا تو را به ماندن در خانه امر کرد، و تو از خانه بیرون آمده در لشکرها رفت و آمد کردى.

و به طلحه و زبیر و یارانش بگو: شما درباره خدا و رسولش به انصاف رفتار نکردید،

چون زنان خود را در خانه هایتان گذاشتید، و زن پیغمبر را بیرون آوردید.
 
پس آن مرد نامه امیرالمومنین را آورد و نزد عایشه گذاشت و پیغام حضرت را به او داد و برگشت نزد علی (ع) و در صف جنگ صفین شهید شد.
 
پس عایشه گفت: هیچ کس را نزد او نمى فرستیم مگر این که او را بر ما فاسد کند (و بر علیه ما مى شوراند.)
 

اثبات الهداة، ج 4، ص 500 - 498.

عزیزم دوستت دارم

عزیزم دوستت دارم

پس از 11 سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند. فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزی مرد بطری باز یک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون برای رسیدن به محل کار دیرش شده بود به همسرش گفت که درب بطری را ببندد و آنرا در قفسه قرار دهد. مادر پر مشغله موضوع را به کل فراموش کرد.

پسر بچه کوچک بطری را دید و رنگ آن توجهش را جلب کرد به سمتش رفت و همه آنرا خورد. او دچار مسمومیت شدید شد و به زمین افتاد. مادرش سریع او را به بیمارستان رساند ولی شدت مسمومیت به حدی بود که آن کودک جان سپرد. مادر بهت زده شد و بسیار از اینکه با شوهرش مواجه شود وحشت داشت.

وقتی شوهر پریشان حال به بیمارستان آمد و دید که فرزندش از دنیا رفته رو به همسرش کرد و فقط سه کلمه بزبان آورد.

فکر میکنید آن سه کلمه چه بودند؟

شوهر فقط گفت: "عزیزم دوستت دارم!"

عکس العمل کاملاً غیر منتظره شوهر یک رفتار فراکُنشی بود. کودک مرده بود و برگشتنش به زندگی محال. هیچ نکته ای برای خطا کار دانستن مادر وجود نداشت. بعلاوه اگر او وقت میگذاشت و خودش بطری را سرجایش قرار می داد، آن اتفاق نمی افتاد. هیچ دلیلی برای مقصر دانستن وجود ندارد. مادر نیز تنها فرزندش را از دست داده و تنها چیزی که در آن لحظه نیاز داشت دلداری و همدردی از طرف شوهرش بود. آن همان چیزی بود که شوهرش به وی داد.

گاهی اوقات ما وقتمان را برای یافتن مقصر و مسئول یک روخداد صرف می کنیم، چه در روابط، چه محل کار یا افرادی که می شناسیم و فراموش می کنیم کمی ملایمت و تعادل برای حمایت از روابط انسانی باید داشته باشیم. در نهایت، آیا نباید بخشیدن کسی که دوستش داریم آسان ترین کار ممکن در دنیا باشد؟ داشته هایتان را گرامی بدارید. غم ها، دردها و رنجهایتان را با نبخشیدن دوچندان نکنید.

اگر هرکسی می توانست با این نوع طرز فکر به زندگی بنگرد، مشکلات بسیار کمتری در دنیا وجود می داشت.

حسادت ها، رشک ها و بی میلی ها برای بخشیدن دیگران، و همچنین خودخواهی و ترس را از خود دور کنید و خواهید دید که مشکلات آنچنان هم که شما می پندارید حاد نیستند.

بزرگترین افتخار


بزرگترین افتخار

پسر کوچولو به مادر خود گفت:مادر داری به کجا می روی؟

مادر گفت:عزیزم بازیگری معروف که از محبوبیت زیادی برخوردار است
به شهر ما آمده است.

این طلایی ترین فرصتی است که می توانم او را ببینم ویا با او حرف بزنم واز او امضاء بگیرم،خیلی زود برمیگردم.
اگر او وقت آن را داشته باشد که با من حرف بزند چه محشری می شود.
و در حالی که لبخندی حاکی از شادی به لب داشت با فرزندش خداحافظی کرد
حدود نیم ساعت بعد مادرش با عصبانیت به خانه برگشت.

پسر به مادرش گفت:مادر چرا چهره ی پریشانی داری؟

آیا بازیگر محبوبت را ملاقات کردی؟
مادر با لحنی از خستگی و عصبانیت گفت:من و جمعیت زیادی از مردم بسیار منتظر ماندیم اما به ما خبر رساندند که او نیم ساعت است که این شهر را ترک کرده است.ای کاش خدا شهرت و محبوبیتی را که به این بازیگر داده است به ما داده بود.

کودک پس از شنیدن حرف های مادر به اتاق خود رفت ولباس های خود رابیرون آورد و گفت:مادر آماده شو با هم به جایی برویم من می توانم این آرزوی تو را برآورده کنم.

اما مادر اعتنایی نکرد و گفت:این شوخی ها چیست او بیش از نیم ساعت است که این شهر را ترک کرده است.حرف های تو چه معنی ای میدهد؟

پسر ملتمسانه گفت:مادرم خواهش می کنم به من اعتماد کن،فقط با من بیا.

مادر نیز علیرغم میل باطنی خود درخواست فرزند خود را پذیرفت زیرا او را بسیار دوست می داشت.بنابراین آن دو به بیرون از خانه رفتند.

پس از چندی قدم زدن پسر به مادرش گفت:رسیدیم.در حالی که به کلیسای بزرگ شهر اشاره می کرد.

مادر که از این کار فرزندش بسیار دلخور شده بود با صدایی پر از خشم گفت:من به تو گفتم که الان وقت شوخی نیست.این رفتار تو اصلا زیبا نبود.

کودک جواب داد:مادر تو در سخنان خود دقیقا این جمله را گفتی که ای کاش خدا شهرتی و محبوبیتی را که به این بازیگر داده است به ما داده بود پس آیا افتخاری از این بزرگ تر است که با کسی که این شهرت و محبوبیت را داده است نه آن کسی که آن را دریافت کرده است حرف بزنی؟

آیا سخن گفتن با خدا لذت بخش تر از آن نیست که با آن بازیگر محبوب حرف بزنی؟وقتی خدا همیشه در دسترس ماست پس چه نیاز به بنده ی خدا.مادر هیچ نگفت و خاموش ماند.