محمدرسول الله(ص) پیامبر محبت
مردى حضور رسول گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله ، آمد
وچون متوجّه شد که پیراهن حضرت کهنه و پاره مى باشد، مبلغ دوازده درهم به
آن حضرت داد.
حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله ، به علىّ علیه السلام
فرمود: این درهم ها را بگیر و پیراهنى مناسب براى من خریدارى نما.
علىّ
علیه السلام مى فرماید: پول ها را گرفتم و روانه بازار شدم و پیراهنى به
دوازده درهم خریده و نزد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آوردم .
حضرت نگاهى به آن پیراهن انداخت و اظهار داشت : اگر این پیراهن را عوض کنى و فروشنده پس بگیرد، بهتر است .
به
همین جهت نزد فروشنده برگشتم و گفتم : رسول اللّه این پیراهن را دوست
نداشت ، اگر ممکن است آن را پس بگیر، فروشنده هم پیراهن را تحویل گرفت و
پول ها را برگرداند
و چون پول ها را خدمت آن حضرت آوردم ، با یکدیگر روانه
بازار شدیم تا پیراهنى مطابق میل خود حضرت خریدارى نماید.
در مسیر راه کنیزکى را دیدیم که کنارى نشسته و گریه مى کند،
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، علّت گریه او را جویا شد؟
کنیز
گفت : خانواده ام چهار درهم به من داده اند که براى ایشان چیزى خریدارى کنم ؛
ولیکن آن ها را گم کرده ام و جراءت برگشتن به منزل راندارم
در این هنگام حضرت چهار درهم به کنیز داد و فرمود: به خانه ات برگرد.
سپس به بازار رفتیم و حضرت پیراهنى را به چهار درهم خرید و چون آن را پوشید خدا را شکر نمود.
وقتى
به سمت منزل مراجعت کردیم ، در بین راه مرد برهنه اى را دیدیم که مى گفت :
هر کس مرا بپوشاند، خداوند او را از لباس هاى بهشتى بپوشاند. رسول خدا
صلّى اللّه علیه و آله ، پیراهن خریدارى شده را از بدن خود در آورد و به آن
مرد برهنه پوشانید، سپس به بازار برگشتیم و حضرت پیراهنى دیگر به همان
مبلغ خریدارى کرد و پوشید و شکر خدا را نمود، و چون به طرف منزل مراجعت
کردیم ، هنوز آن کنیزک در جاى خود نشسته بود.
حضرت رسول به او فرمود: چرا به منزلت نرفته اى ؟
کنیز پاسخ داد: مى ترسم جون دیر کرده ام مرا کتک بزنند،
حضرت فرمود: همراه من بیا تا به منزلتان برویم .
پس حرکت کردیم و چون به منزل رسیدیم ،
پیغمبر خدا صلّى اللّه علیه و آله جلوى درب منزل ایستاد و اظهار داشت : ((
السّلامُ عَلَیْکُمْ یا اءَهلَ الدّار))؛
کسى جواب نداد، حضرت دومرتبه سلام کرد و باز جوابى نشنید.
و
چون مرتبه سوّم سلام بر اهل منزل داد، از درون منزل جواب آمد: ((وَ
عَلَیْکَ السّلامُ یا رَسُول اللّه ورحمة اللّه و برکاته ))؛
رسول خدا
فرمود: چرا در مرحله اوّل و دوّم جواب سلام مرا ندادید؟
در پاسخ اظهار داشتند: چون سلام شما را شنیدیم ، دوست داشتیم که صداى شما را بیشتر بشنویم .
پس از آن پیامبر خدا اظهار داشت : این کنیز شما در آمدن به منزل قدرى تاءخیر داشته است ، از شما مى خواهم او را شکنجه نکنید.
اهل
منزل گفتند: اى رسول خدا! به جهت قدوم مبارک شما او را آزاد کردیم
امام
علىّ علیه السلام افزود: چون رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، چنین دید
فرمود: شکر خدا را که چه برکتى در این دوازده درهم قرار داد که دو برهنه
پوشیده گشتند ویک بنده آزاد شد.(22)
خیلی ممنون از وب سایت خوبتون وبتون خیلی عالیه موضوعاتشو متنوع ترکنین بهتره
5616